مادر، بلند شو...کمر دخترت شکست

مادر، بلند شو...نفس دخترت گرفت

دیدم تمام عرش خدا ضجه می زدند

آن لحظه ای که میخ به بال و پرت گرفت 

تو فضه را صدا زدی از پشت این در و 

دیدم میان خانه قیامت به پا شده

دیدم که خیمه ها همه آتش گرفته اند 

دیدم تمام خانه مان کربلا شده

مادر...ببر مرا به مزار پیامبر 

از کوچه رد شویم...برادر مراقب است 

آن روز که به دست پدر ریسمان زدند

 فهمید زینبت که ام المصائب است

دیشب حسین دست به مویم کشید و گفت

زینب بخواب...مادرمان خوب می شود

مادر...ببین...دست به پهلو که می بری

دنیای کودکانه ام آشوب می شود

مادر...بمان که با تو فقط درددل کنم

عشق میان مادر و دختر زبانزد است

من کوچکم هنوز برای مصیبتت

این روزها چقدر حال و روزمان بد است

مادر...تو را به روح رسول خدا نرو

مادر...به خاطر دل ما بچه ها نرو

من بی صدای خوب تو خوابم نمی برد

امشب دعا نکرده ای همسایه را...نرو

مادر...حسن چه دیده که انقدر ساکت است

مادر...چگونه بعد تو طاقت بیاورم

مادر...بلند شو که آماده کرده ام

گهواره ای به نیت محسن، برادرم

تو آب می شوی و من آماده می شوم

کم کم برای روضه ی گودال و قحط آب

مادر...