آداب باطنى و اسرار معنوى نماز

«گزیده‏اى از کتاب آداب الصلوة امام خمینى و اسرار الصلوة ملکى تبریزى قدس سرهما»


پیشگفتار

قلب خود را قبله زبانت قرار ده و جز با اشاره قلب و موافقت عقل و رضاى ایمان زبان مجنبان.
حدیث شریف نبوى
انسان را زبانى است ظاهر، که اغلب از نیک و بد و صلاح و فساد او حکایت مى‏کند و زبانى است باطن، که قلب او و قبله زبان او است!
قلب آدمى هم راه را مى‏نمایاند، هم مقصد را. هم ملاک و معیار شناخت و معرفت است و هم راهنماى مقصود.
... و نماز، اگر نماز باشد، دل را که زبان باطن است به یارى مى‏طلبد، زبان را که زبانه ترازوى ایمان است، نیز!
نماز داستان رهایى انسان از خود و رسیدن او به خدا است. انسانى که در سراسر زندگى سراسیمه و پرشتاب در کندو کاو معناى خویش‏ است و تا دست کم اندکى از این معنى را در نیابد، از پا نمى‏نشیند، لا جرم در جستجوى فرصتى است که فارغ از نیک و بد حیات، به سرچشمه ناب همه معانى دست یازد، دمى با او خلوت گزیند و حکایت دل با او باز گوید.
آدمى در دنیاى امروز، در جلوه نمایى آزمندى‏ها و مطامع، محتاج فرصتى است که از برون خسته و افسرده، اندکى گریخته و سرى به درون متعالى خویش زند. پرده‏هاى غفلت و عصیان را کنار زده، چشمى به روشایى بازکند و واسط این کار جز نماز چیست؟
اگر این نبود چرا شارع مقدس، دل سپردن به این فریضه و مداومت بر انجام آن را رکن رکیت این دین ساخته و از آن به عنوان فاصله بین کفر و ایمان یاد کرده است؟

از نماز که بگذریم، به انسان هایى بر مى‏خوریم که نماز مجسم اند.
دائم الذکر و دائم الصلواتند. اولى الالباب اند!
ان فى خلق السماوات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولى الألباب الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و على جنوبهم...
کسانى که باطن نماز را مى‏بینند و با هر اذان مشتاقانه به سوى آن پر مى‏کشند. انتظار آنان بر سجاده از انتظار عاشق در طلب معشوق شیرین‏تر است، و ذکر آنان با خدا از نجواى یاران مشتاق با یکدیگر طرب انگیزتر!
آنان از خوبى خوبان عالم گذشته وبه چشمه فیاض همه‏ى خوبى‏ها رسیده‏اند. هم او که هر ستایشى نخست در خور او است. الحمد الله رب العالمین کسى که به دریا رسید، مگر به قدحى آب دل خوش مى‏کند؟! و آنکه بر خوانى از نعمت حاضر شد، مگر به لقمه‏اى بسنده‏ مى‏نماید؟!
این کتاب حکایت آن نماز است از زبان سالکان راه هدایت و معرفت!
شرحى بر نجوایى عاشقانه از زبان عشاقى دل سوخته که جذبه کلامشان آدمى را مسحور مى‏کند، و نسیم خوش عرفان نابشان روح و جان انسان را مى‏نوازد.
آداب باطنى و اسرار معنوى نماز گزیده دو کتاب آدب الصلوه اثر خامه نورانى و عرفانى حضرت امام خمینى (قدس سره) و اسرار الصلوه تألیف برجسته آیت الله میرزا جواد ملکى تبریزى (رحمه الله) است که ستاد اقامه نماز نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها به چاپ و نشر آن مبادرت نموده است.
صیت و شهرت این دو عالم ربانى برون از حد کلام و زبانزد خاص و عام است. آنچه از ایشان و اثرى که خالق آنند جلوه نمایى مى‏کند، نه تنها بیان فضایل و آداب و اسرار نماز، بلکه تلألؤ روح بلندى است که از نماز، پرتو گرفته و بر قله معنویت و عرفان بر آمده است.
کتاب آداب الصلوه به زبان فارسى است و فرازهایى از آن بدون هیچ تغییرى، جز حذف پاره‏اى از بخش‏ها، نقل شده و فصل اول و سوم کتاب حاضر را تشکیل داده است.
اما کتاب اسرار الصلوه که به زبان عربى است و پیش از این نیز ترجمه فارسى آن در اختیار علاقمندان قرار گرفته است، در اثر حاضر به گونه دیگرى برگردان شده و فصل دوم کتاب را به خود اختصاص داده است.
تدوین این کتاب به گونه‏اى صورت پذیرفته است که در بردارنده‏ى مهمترین نکات آن دو کتاب شریف بوده و محققان و علاقمندان‏ بتوانند از مطالب آن بهره کافى برند.
از آنجا که نثر حضرت امام و تعبیرات عرفانى ایشان در ایجاد فضاى معنوى خاصى که مورد نظر ما است نقش بسزایى دارد، متن ایشان دست نخورده باقى مانده و حتى المقدور از تغییر آن اجتناب گردید.
مطالعه این اثر را به اهل نماز و جوندگان طریق معرفت توصیه مى‏کنیم و از فاضل گرامى جناب حجه الاسلام و المسلمین على شیروانى که در ارائه‏ى اثر حاضر نهایت مساعى خویش را مبذول داشته‏اند، تشکر و قدردانى مى‏نماییم.
دبیرخانه ستاد اقامه نماز
نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها

فصل اول: آداب مشترک در همه عبادات

امام خمینى قدس سره

توجه به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت

یکى از آداب قلبیه در عبادات و وظایف باطنیه سالک طریق آخرت، توجه به عز ربوبیت و ذل عبودیت استد و آن یکى از منازل مهمه سالک است؛ که قوت سلوک هر کس به مقدار قوت این نظر است، بلکه کمال و نقص انسانیت تابع کمال و نقص این امر است. و هر چه نظر انیت و انانیت و خودبینى و خود خواهى در انسان غالب باشد، از کمال انسانیت دور و از مقام قرب ربوبیت مهجور است.
و حجاب خودبینى و خود پرستى از جمیع حجب ضخیم‏تر و ظلمانى‏تر است، و خرق این حجاب از تمام حجب مشکل‏تر و خرق همه‏ حجب را مقدمه است، بلکه مفتاح مفاتیح غیب و شهادت و باب الابواب عروج به کمال روحاینت، خرق این حجاب است.
تا انسان را نظر به خویشتن و کمال و جمال متوهم خود است، از جمال مطلق و کمال صرف محجوب و مهجور است؛ و اول شرط سلوک الى الله خروج از این منزل است، بلکه میزان در ریاضت حق و باطل همین است. پس هر سالک که با قدم انانیت و خودبینى و در حجاب انیت و خود خواهى طى منزل سلوک کند، ریاضتش باطل و سلوکش الى الله نیست، لکه الى النفس است:
مادر بتها بت نفس شما است(1).
سالک الى الله را ضرور است که به مقام ذل خود پى برد و نصب العین او ذلت عبودیت و عزت ربوبیت باشد. و هر چه این نظر قوت گیرد، عبادت روحانى‏تر شود و روح عبادت قوى‏تر شود، تا اگر به دستگیرى حق و اولیاى کمل (علیهم السلام) توانست به حقیقت عبودیت و کنه آن واصل شود، از سر عبادت لمحه‏اى در مى‏یابد.

خشوع

یکى از امورى که از براى سالک در جمیع عبادت، خصوصاً نماز - که سر آمد همه عبادات است و مقام جامعیت دارد - لازم است، خشوع است. و حقیقت آن عبارت است از خضوع تام ممزوج با حب یا خوف. و آن حاصل شود از ادراک عظمت و سطوت و هیبت جمال و جلال، و تفصیل این اجمال آن است که قلوب اهل سلوک به حسب جبلت و فطرت مختلف است.
پاره‏اى از قلوب، عشقى و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجه به حمال محبوب هستند؛ و چون در سلوک ادارک ظل جمیل یا مشاهده اصل جمال کنند، عظمت مختفیه در سر جمال آنها را محو کند و از خود بى خود نماید. چون در هر جمالى جلالى مختفى و در هر جلالى جمالى مستور است پس، هیبت و عظمت و سطوت جمال، آنها را فرو گیرد و حالت خشوع در مقابل جمال محبوب براى آنها دست دهد. و این حالت در اوائل امر موجب تزلزل قلب و اضطراب شود، و پس از تمکین حالت انس رخ ده و وحشت و اضطراب حاصل از عظمت و سطوت، مبدل به انس و سکینه شود و حالت طمانینه دست دهد؛ چنانچه حالت قلب خلیل الرحمن (علیه السلام) چنین بوده.
و پاره‏اى از قلوب، خوفى و از مظاهر جلالند. آنها همیشه ادراک عظمت و کبریا و جلال کنند و خشوع آنها خوفى باشد؛ و تجلیات اسماء قهریه و جلالیه بر قلوب آنها شود؛ چنانچه حضرت یحیى - على نبینا و آله و علیه السلام - چنین بوده. پس خشوع، گاهى ممزوج با حب است و گاهى ممزوج با خوف و وحشت است، گرچه در هر حبى وحشتى و در هر خوفى حبى است.
و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراک عظمت و جلال و حسن و جمال است. و چون امثال ماها با این جال از نور مشاهدات محرومیم، ناچار بایددر صدد تحصیل خشوع از طریق علم یا ایمان بر آییم. قد افلح المؤمنون الذین هم فى صلاتهم خاشعون(2). خشوع در نماز را از حدود و علائم ایمان قرار اده؛ پس هر کس در نماز خاشع نباشد، به حسب فرموده ذات مقدس حق از زمره اهل ایمان‏ خارج است و نمازهاى ماها که مشفوع با خشوع نیست از نقصان ایمان یا فقدان آن است. و چون اعتقاد و علم غیر از ایمان است، از این جهت این علمى که به حق و اسماء و صفات او و سایر معارف الهیه در ما پیدا مى‏شود غیر از ایمان است.
شیطان به شهادت ذات مقدس حق علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلک کافر است؛ خلقتنى من نار و خلقته من طین(3) گوید، پس حق تعالى و خالفیت او را مقر است؛ انظرنى الى یوم یبعثون(4) گوید، پس معاد را معتقد است؛ علم به کتب و رسل و ملائکه دارد، با این وصف خداوند او را کافر خطاب کرده و از زمره مؤمنین خارج فرموده.
پس اهل علم و ایمان از هم ممتازند، هر اهل اعلمى اهل ایمان نیست.
پس باید، پس از سلوک علمى خود را در سلک مؤمنین داخل کند و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق - جلت عظمته - را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و الا مجرد علم، خشوع نمى‏آورد؛ چنانچه مى‏بینید در خودتان که با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حق، قلب شما خاشع نیست.
سالک طریق آخرت - خصوصاً با قدم معراف صلوتى - لازماست قلب خود را با نور علم و ایمان خاشع کند و این رقیقه الهیه وبارقه‏ رحمانیه را در قلب، هر اندازه ممکن است متمکن نماید بلکه بتواند در تمام نماز حفظ اینحالت را بنماید. و حالت تمکن و استقرار در اول امر گرچه براى امثال ماها قدرى صعب و مشکل است ولى با قدرى ممارست و ارتیاض قلب، امرى است بسى ممکن.
عزیزم! تحصیل کمال و زاد آخرت، طلب و جدیت مى‏خواهد و هر چه مطلوب بزرگتر باشد جدیت در راه آن سزاوارتر است؛ البته معراف قرب الهى و مقام تقرب جوار رب العزه با این حال سستى و فتور و سهل انگارى سدت ندهد؛ مردانه باید قیام کرد تا به مطلوب رسید.
شما که ایمان به آخرت دارید، و آن نشئه را نسبت به این نشئه طرف قیاس نمى‏دانید چه در جانب سعادت و کمال یا در جانب شقاوت و وبال. چه که آن نشئه عالم ابدى دائم است که موت و فناناپذیر است، سعیدش در راحت وعزت و نعمت همیشه ایست آنهم راحتى که در این عالم شبیه ندارد، عزت و سلطنتى الهى که در این نشئه نظیر ندارد، نعمتهایى که رد متخیله کسى مخطور ننموده است.
و همینطور در جانب شقاوت آن که عذاب و نقمت و وبلش در این عالم نظیر و مثل ندارد و راه وصول به سعادت، اطاعت رب العزه است. و در بین اطاعات و عبادات هیچ یک به مرتبه این نماز که معجونى است جماع الهى که متکفل سعادت بشر است و قبولى آن موجب قبولى جمیع اعمال است نمى‏باشد، پس باید در طلب آن جدیت تام نمایید و از کوشش مضایقه نکنید و در راه آن تحمل مشاق نمایید، با آنکه مشقت هم ندارد. بلکه اگر چندى مواظبت کنید و انس قلبى حاصل شود، در همین عالم از مناجات با حق لذت‏ها مى‏برید که با هیچ یک از لذات این عالم طرف نسبت نیست؛ چنانچه از مطالعه احوال اهل مناجات با حق، این مطلب روشن شود.

طمأنینه

و از آداب مهمه قلبیه عبادات، خصوصاً عبادات ذکریه، طمأنینه است. و آن عبارت است از آن که شخص سالک، عبادت را از روى سکونت قلب و اطمینان خاطر به جا آورد؛ زیرا که اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل به جا آورد، قلب از آن عبادت منفعل نشود و آثارى از عبادت در ملکوت قلب حاصل نشود و حقیقت عبادت صورت باطنیه قلب نگردد.
و یکى از نکات تکرار عبادات و تکثار اذکار و اوراد آناست که قلب را از آنها تأثیرى حاصل آید و انفعالى رخ ده تا کم کم حقیقت ذکر و عبادت، تشکیل باطن ذات سالک را دهد و قلبش با روح عبادت متحد گردد. و تا قلب را اطمینان و سکونت و طمأنینه و وقار نبود، اذکار و نسک را ر آن تأثیرى نیست و از حد ظاهر و ملک بدن، به ملکوت باطن نفس سرایت ننماید و حظوظ قلبى از حقیقت عبادت ادا نشود؛ و این خود از مطالب واضحه است که محتاج به بیان نیست و با اندک تأمل معلوم شود.
واگر عبادتى چنین باشد که قلب را از آن به هیچ وجه خبرى نبودو از آن آثارى در باطن پیدا نشود، در عوالم دیگر محفوظ نماند و از نشئه ملک به نشئه ملکوت بالا نرود؛ و ممکن است در وقت شدائد مرض موت و سکرات هولناک موت و اهوال و مصیبات پس از موت، خداى نخواسته صورت آن بکلى از صفحه قلب محو و نابود شود و انسان با دست خالى در پیشگاه مقدس حق برود.
مثلاً اگر کسى ذکر شریف ل اله الا الله، محمد رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) را با سکونت قلبو اطمینان دل بگوى و قلب را به این ذکر شریف تعلیم دهد، کم کم زبان قلب گویا شود و زبان ظاهر، تابع قلب شود و اول قلب ذاکر گردد و پس از آن لسان. واشاره بهاین معنى فرموده، جناب صادق (علیه السلام) به حسب روایت مصباح الشریعه، قال:
فاجعل قلبک قبله للسانک، لا تحرکه الا باشاره القلب و موافقه العقل ورضى الامیان(5).
در اول امر که زبان قلب گویا نشده، سالک راه آخرت باید آن را تعلیم ده و با طمأنینه و سکونت، ذکر را به آن القا کند؛ همین که زبان قلب باز شد، قلب قبله لسان و سایر اعضاء شود، و با ذکر آن همه مملک وجود انسانى ذاکر گردد.
و اما اگر این ذکر شریف را بى سکونت قلب و طمأنینه آن و با عجله و اضطراب و اختلال حواس گفت، از آن در قلب اثرى حاصل نشود و از حد زبان گو حیوان ظاهرى به باطن و سمع انسانى نرسد و حقیقت آن در باطن قلب محقق نشود و صورت کمالیه قلب نگردد که ممکن الزوال نباشد.
پس تاگراهوال و شدائدى دست دهد، خصوصاً مثل اهوال و سکرات موت و شدائد نزع روح انسانى، بکلى آنذکر را فراموش کند واز صفحه دل آن ذکر شریف محو شود، بلکه اسم حق تعالى و رسول ختمى (صلى الله علیه و آله و سلم) و دین شریف اسلام و کتاب مقدس الهى و ائمه هدى (علیهم السلام) و سایر معارف را که به قلب نرسانده فراموش کند و در وقت سؤال قبر جوابى نتواند دهد؛ تلقین را نیز به حال او فایده‏اى نباشد؛ زیرا که در خود از حقیقت ربوبیت و رسالت و دیگر معارف اثرى نمى‏بیند؛ و آنچه به لقلقه لسان گفته بود و در قلب صورت نگرفته بود از خاطرش محو شود و او را نصیبى از شهادت به ربوبیت و رسالت و دگر معارف نخواهد بود.
در حدیث است که کسى که قرآن را در جوانى بخواند، قرآن با گوشت و خونش مختلط شود(6). و نکته آن، آن است که در جوانى اشتغال قلب و کدورت آن کمتر است، از این جهت قلب از آن بیتشر و زودتر متأثر شود و اثر آن نیز بیشتر باقى ماند.
و در حدیث شریف است که هیچ چیز پیش خداى تعالى محبوب‏تر نیست از عملى که مداومت بر آن شود، گرچه آن عمل کم باشد(7). و شاید نکته بزرگ آن، آن باشد که عمل، صورتى باطنیه قلب شود؛ چنانچه ذکر شد.

محافظت عبادت از تصرف شیطان

یکى از مهمات آداب قلبیه نماز و سایر عبادات که از امهات آداب قلبیه است و قیام به آن از عظائم امور و مشکلات دقایق است، محافظت آن است از تصرفات شیطانى؛ و شاید آیه شریفه که فرماید در وصف مؤمنین: الذین هم على صلواتهم یحافظون(8) اشاره به جمیع مراتب حفظ باشد که یکى از آن مراتب، بلکه اهم مراتب آن، حفظ از تصرف شیطان است.
و خلوص از تصرف شیطان، که مقدمه اخلاص است، به حقیقت حاصل نشود مگر آن که سالک در سلوکش خدا خواه شود و خود خواهى و خودپرستى را، که منشأ تمام مفاسد و ام الامراض باطن است، زیر پانهد.

نشاط و بهجت

و دیگر از آداب قلبیه نماز و سایر عبادات که موجب نتایج نیکویى است، بلکه باعث فتح بعضى از ابواب و کشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است که سالک، جدیت کند که عبادت را از روى نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجاآورد و از کسالت و ادبار نفس در وقت عبادت، احتراز شدید کند.
پس وقتى را که براى عبادت انتخاب مى‏کند وقتى باشد که نفس را به عبادت اقبال است و داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد؛ زیرا که اگر نفس را در اوقات کسالت و خستگى وادار به عبادت کند ممکن است آثار بدى به آن مترتب شود که از جمله آنها آن است که انسان از عبادت مضجر شود و تکلف و تعسف آن زیاد گردد و کم کم باعث تنفر طباع نفوس شود.
و این علاوه بر آن که ممکن است انسان را به کلى از ذکر حق منصرف کند و روح را از مقام عبودیت که منشأ همه سعادات است برنجاند، از چنین عبادتى نورانیت قلبیه حاصل نگردد و باطن نفس از آن منفعل نگردد و صورت عبودیت، صورت باطن قلب نشود.
است و اصحاب سیر و سلوک براى آن تنافس(9) کنند. و چنانچه اطبا را عقیده آن است که اگر غذا را از روى سرور و بهجت میل کنند زودتر هضم شود، همینطور طب روحانى اقتضا مى‏کند که اگر انسان غذاهاى روحانى را از روى بهجت و اشتیاق تناول کند و از کسالت و تکلف احتراز کند، آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفیه شود.
عن ابى عبد الله (علیه السلام) قال: لا تکرهو الى انفسکم العباده(10).
و عن ابى عبد الله (علیه السلام) قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله:
یا على، ان هذا الدین متین؛ فاوغل فیه برفق و لا تبغض الى نفسک عباده ربک(11).
و در حدیث است از حضرت عسکرى (علیه السلام):
اذا نشطت القلوب فاودعوها، واذا نفرت فودعوها(12).

مراعات

و از این احادیث و احادیث دیگر استفاده ادب دیگر شود که آن نیز از مهمات باب ریاضت است. و آن عبارت از مراعات است. و آن، چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه در ریاضات و مجاهدات علمیه یا نفاسنیه یا عملیه، مراعات حال خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل آن نکند؛ خصوصاً براى جوان‏ها و تازه کارها این مطلب از مهمات است که ممکناست اگر جوان‏ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محلله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمى شوند که جبران آن را نتوانند کرد؛ و آن خطر، آن است که گاه نفس به واسطه سخت‏گیرى فوق العاده و عنان‏گیرى بى اندازه، عنان گسیخته شود و یا زاهدى بى اختیار شود، چنان در پر تگاه افتد که روى نجات را هرگز نبیند و به طریق سعادت و رستگارى هیچ گاه عود نکند.
پس، سالک چون طبیب حاذقى باید نبض خود را در ایام سلوک بگیرد و از روى اقتضائات احوال و ایام سلوک با نفس رفتار کند؛ و در ایام اشتعال شهوت که غرور جوانى است طبیعت را به کلى منع از حظوظش ننماید، و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند که فرو نشاندن شهوت به طریق امر الهى، اعانت کامل در سلوک راه حق کند.
پس، نکاح و زواج کند که از سنن بزرگ الهى است که علاوه بر آن که مبدأ بقاء نوع انسانى است، در سلوک راه آخرت نیز مدخلیت بسزا دارد. و از این جهت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمودند: کسى که تزویج کند، نصف دینش را احراز نموده(13). و در حدیث دیگر است که کسى که دوست دارد ملاقات کند خدا را پاک و پاکیزه، ملاقات کند او را با زوجه(14). و از رسول اکرم نیز منقول است که اکثر اهل آتش عزبها هستند(15).
و در حدیث است که حضرت امیر مومنان (علیه السلام) فرمودند: جماعتى از اصحاب بر خود حرام کردند زنها را و افطار در روز و خواب در شب را. ام سلمه خبر داد به حضرت رسول اکرم؛ آن سرور تشریف آوردند نزد آن‏ها فرمودند: ایا شما اعراض مى‏کنید از زنها؟ همانا من نزد زنها مى‏روم و روز تناول مى‏کنم و شب خواب مى‏روم، و کسى که از سنت من اعراض کند از من نیست و خداى تعالى فرو فرستاد: لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین، و کلوا مما رزقکم الله حلالاً طیبا و اتقوا الله الذى انتم‏ به مؤمنون(16).
بالجمله، بر سالک راه آخرت مراعات احوال ادبار و اقبال نفس لازم است؛ و چنانچه از حظوظ نباید مطلقاً جلوگیرى کند - که منشأ مفاسد عظیم است - نباید در سلوک از جهت عبادات و ریاضات عملیه به نفس سخت گیر کند و آن را در تحت فشار قرار دهد؛ خصوصاً در ایام جوانى و ابتداء سلوک که آن نیز منشأ انضجار و تنفر نفس شود و گاه شود که انسان را از ذکر حق منصرف کند.
و در احادیث شریفه اشاره به این معنى بسیار است، چنانچه در کافى شریف است که حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: من در ایام جوانى جدیت و اجتهاد در عبادت نمودم، پدرم به من فرمود: اى فرزند! کمتر از این عمل کن؛ زیرا که خداى عزوجل وقتى که دوست داشته باشد بنده‏اى را، راضى شود از او به کم(17). و قریب به این مضمون در حدیث دیگر است(18).
و نیز در روایت کافى است که حضرت ابى جعفر از حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) حدیث کند که فرمود: همانا این‏ دین محکم است؛ داخل آن شوید با رفق و مدارا، و عبادت خدا را مبغوض بندگان خدا نکنید تا مثل سوار مفرطى باشید که نه سفر را قطع مى‏کند و نه پشت به مرکوب خود باقى مى‏گذارد(19). و در حدیث دیگر است که عبادت پروردگار را مبغوض نفس خود مکن(20).

تفهیم

یکى از آداب قلبیه، خصوصاً عبادات ذکریه، تفهیم است. و آن چنان است که انسان، قلب خود را در ابتداء امر چون طفلى پندارد که زبان باز نکرده و آن را مى‏خواهد تعلیم دهد؛ پس، هر یک از اذکار و اوراد و حقایق و اسرار عبادات را با کمال دقت و سعى به آن تعلیم ده و در هر مرتبه‏اى از کمال هست، آن حقیقتى را که ادراک نموده به قلب بفهماند.
پس، اگر اهل فهم معانى قرآن و اذکار نیست و از اسرار عبادات بى بهره است، همان معناى اجمالى را که قرآن کلام خدا است و اذکار، یاد آورى حق است و عبادات، اطاعت و فرمانبردارى پروردگار است تعلیم قلب کند و به قلب همین معانى اجمالیه را بفهماند.
و اگر اهل فهم معانى صوریه قرآن و اذکار است، همان معانى صوریه را، از قبیل وعد و وعید و امر و نهى، و از علم مبدأ و معاد به آن مقدار که ادراک نموده به قلب تعلیم دهد. و اگر کشف حقیقتى از حقایق معارف یا سرى از اسرار عبادات براى او شده، همان را با کمال سعى و کوشش به قلب تعلیم کند و آن را تفهیم نماید. و نتیجه این تفهیم آن است که پس از مدتى مواظبت، زبان قلب گشوده شود و قلب ذاکر و متذکر گردد.
در اول امر، قلب متعلم بود و زبان، معلم و! ذکر زبان قلب، ذاکر مى‏شد و قلب تابع زبان بود، و پس از گشوده شدن زبان قلب عکس گردد: قلب ذاکر گردد و زبان به ذکر آن ذکر گوید و به تبع آن حرکت کند. بلکه گاه شود که در خواب نیز انسان به تبع ذکر قلبى ذکر لسانى گوید دزیرا که ذکر قلبى مختص به حال بیدارى نیست و اگر قلب متذکر شود زبان که تابع آن شده ذکر گوید و از ملکوت قلب به ظاهر سرایت نماید: قل کل یعمل على شاکلته(21).
بالجمله، در اول امر باید انسان این ادب، یعنى تفهیم را ملحوظ دارد تا زبان قلب که مطلوب حقیقى است گشوده گردد. و علامت آن که زبان قلب گشوده شده آن است که تعب ذکر و زحمت آن مرتفع شود و نشاط و فرح رخ ده و خستگى و رنج زایل گردد؛ چنانچه اگر کسى طفلى را که زبان باز ننموده بخواهد تعلیم دهد، تا طفل زبان باز ننموده معلم خسته و ملول شود؛ همین که طفل زبان گشود و آن کلمه را که تعلیم او مى‏کرد ادا کرد، خستگى معلم رفع شود و معلم به تبع طفل کلمه را ادا کند بى رنج و تعب.
قلب نیز در ابتداء امر طفلى است زبان نگشوده که آن را باید تعلیم داد و اذکار و اوراد را باید به زبان آن گذاشت، و پس از باز شدن زبان آن‏ انسان تابع آن گردد و رنج و تعب تعلیم و خستگى ذکر مرتفع گردد. واین ادب براى کسانى که مبتدى هستند خیلى لازم است.
و باید دانست که یکى از نکات تکرار اذکار و ادعیه و دوام ذکر و عبادت همین است که زبان قلب گشوده و قلب ذاکر و داعى و عابد گردد؛ و تا این ادب ملحوظ نشود زبان قلب گشوده نشود.

حضور قلب

یکى از اسرار عبادات و فوائد مهمه، که همه مقدمه آن است، آن است که جمیع مملکت باطن و ظاهر، مسخر در تحت اراده الله و متحرم بتحریک الله شود، و قواى ملکوتیه و ملکیه نفس از جنود الله شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائکه الله را پیدا کنند. و این خود یکى از مراتب نازله فناى قوا و ارادات است در اراده حق.
و کم کم نتایج بزرگ بر این مترتب شود و انسان طبیعى الهى گردد و نفس، ارتیاض به عبادت الله پیدا کند و جنود ابلیس یکسره شکست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن تسلیم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز کند.
و نتیجه این تسلیم اراده هب حق، در دار آخرت آن شود که حق تعالى اراده او را در عوالم غیب نافذ فرماید و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدس هر چه را بخواهد ایجاد کند، به مجرد اراده موجود شود، اراده این بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت روایت نمودند از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) راجع به اهل بهشت که ملکى مى‏آید پیش آنها؛ پس از آن که اذن ورود مى‏طلبد وارد مى‏شود و نامه‏اى از جناب ربوبیت به آنها مى‏ده، بعد از آن که از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ نماید. و در آن نامه است براى هر انسانى که مخاطب به آن است:
من الحى القیوم الذى لا یموت الى الحى القیوم الذى لا یموت. اما بعد، فانى اقول للشى‏ء کن فیکون، وقد جعلتک تقول للشى‏ء کن فیکون، فقال (صلى الله علیه و آله و سلم): فلا یقول احد من اهل الجنه للشى‏ء کن الا ویکون(22).
و این سلطنت الهیه ایست که به بنده دهند از براى ترک اراده خود و ترک سلطنت هواهاى نفسانیه و اطاعت ابلیس و جنود او. و هیچیک از این نتایج که ذکر شد حاصل نمى‏شود مگر با حضور قلب کامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقیقت پیدا نکند و شبه لهو و بازى است. و البته چنین عبادتى را در نفس به هیچ وجه تأثیرى نیست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملکوت بالا نرود - چنانچه به این معنى در اخبار اشاره شده - وقواى نفس با چنین عبادتى تسلیم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نکند. و همینطور قواى ظهره و باطنه تسلمین اراده الله نگردد و مملکت در تحت کبریاى حق منقهر نشود، چنانچه پر واضح است.
و از این جهت است که مى‏بینید در ما پس از چهل - پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلکه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصى قوا افزوده مى‏شود و آن به آن اشتیاق ما به طبیعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانیه ووسواس شیطانیه افزون گردد. اینها نیست جز آن که عبادات مایى مغز و شرایط باطنه و آداب قلبیه آن به عمل نمى‏آید.

ذکر چند حدیث راجع به حضور قلب

از حضرت رسول ختمى (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت است که عبادت کن خداى تعالى را چنانچه گویا او را مى‏بینى؛ و اگر تو او را نمى‏بینى او تو را مى‏بیند(23).
از این حدیث شریف استفاده دو مرتبه از مراتب حضور قلب مى‏شود:
یکى آنکه سالک مشاهد جمال جمیل و مستغرق تجلیات حضرت محبوب باشد، به طورى که جمیع مسامع قلب از دیگر موجودات بسته چیزى مشاهده نکند. بالجمله، مشغول حاضر باشد و از حضور و محضر نیز غافل باشد.
و مرتبه دیگر که نازلتر از این مقام است، آن است که خود را حاضر محضر ببیند و ادب حضور و محضر را ملحوظ دارد.
جناب رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) فرماید: اگر مى‏توانى از اهل مقام اول باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الا از این معنا غافل مباش که تو در محضر ربوبیتى.
و البته محضر حق را ادبى است که غفلت از آن از مقام عبودیت دور است.
و اشاره به این فرموده است در حدیثى که جناب ابو حمزه ثمالى رضى الله عنه نقل مى‏کند، مى‏گوید: دیدم حضرت على بن الحسین سلام الله علیهما را که نفرمود تا آن که از نماز فارغ شد. سؤال کردم از سببش، فرمودند: واى بر تو، آیا مى‏دانى در خدمت کى‏ بودم؟(24).
و نیز از حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) منقول است که دو نفر از امت من به نماز مى‏ایستند، در صورتى که رکوع و سجودشان یکى است و حال آن که میان نماز آنها مثل ما بین زمین و آسمان[فاصله ]است(25).
و فرمودند: آیا نمى‏ترسد کسى که صورت خود را در نماز بر مى‏گرداند صورت او چون روى حمار شود(26).
و فرمودند: کسى که دو رکعت نماز بجا آورد و در آن به چیزى از دنیا متوجه نشو، خداى تعالى گناهان او را مى‏آمرزد(27).
و فرمودندن بعضى از نمازها قبول مى‏شود نصفش یا ثلثش یا ربعش یا خمسش - تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامه کهنه پیچیده مى‏شود و به روى صاحبش زده مى‏شود. و از نماز تو مال تو نیست مگر آن که به قلبت اقبال به آن کنى(28).
و حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند: رسو خدا فرمود: وقتى بنده مؤمن به نماز بایستد خداى تعالى نظر به سوى او کند - یا فرمودند خداى تعالى اقبال به او کند - حتى تا منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سایه بر او افکند و ملائکه فرو گیرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان، و خداى تعالى ملکى را موکل او کند که بایستد بالاى سر او و بگوید: اى نماز گزار! اگر بدانى که نظر مى‏کند به سوى تو و باکى (چه کسى) مناجات مى‏کنى، توجه به جایى نمى‏کنى و از موضعت جدا نمى‏شوى هرگز.(29)
و از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است که جمع نمى‏شود اشتیاق و خوف در دلى مگر آن که بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مى‏خوانى، اقبال کن به قلب خود به خداى عزوجل؛ زیرا که نیست بنده مؤمنى که اقبال کند به قلبش به خداى تعالى در نماز و دعا مگر آن که قلوب مومنین را خداى تالى به او اقبال دهد و با دوستى آنها او را تأیید کند و او را به بهشت برد(30).
و از حضرت باقر و صادق (علیهم السلام) مروى است که فرمودند: نیست از براى تو از نمازت مگر آنچه را که اقبال قلب داشته باشى در آن؛ پس، اگر به غلط بجا آورد تمام آن را یاغفلت از آداب آن کند، پیچیده شود آن و به روى صاحبش زده شود(31).
و از حضرت باقر العلوم (علیه السلام) روایت شده که همنا بالا مى‏رود از نماز بنده از براى او نصف یا ثلث یا ربع یا خمسش؛ پس، بالا نمى‏رود براى او مگر آنچه را اقبال نموده است بر آن. و ما مأمور شدیم به نافله تا تتمیم شود نقص فرایض به آن(32).
و از جناب صادق (علیه السلام) مروى است که فرمود: وقتى احرام بستى در نماز، اقبال کند بر آن؛ زیرا که وقتى اقبال نمودى خداوند به تو اقبال فرماید و اگر اعراض نمایى خداوند از تو اعراض کند. پس گاهى بالا نمى‏رود از نماز مگر ثلث یا ربع یا سدس ا:، به آن قدر که نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا نمى‏فرماید به غافل چیزى(33).
و از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت است که به ابى ذر فرمودن: دو رکعت متوسط با فکر بهتر است از ایستادن یک شب در صورتى که قلب غافل باشد(34). احادیث در این باب بسیار است و براى اصحاب اعتبار و قلوب بیدار این قدر کفایت کند.

دعوت به تحصیل حضور قلب

اى عزیز! اگر ایمان به آنچه ذکر شد که گفته انبیاء (علیهم السلام) است آوردى و خود را براى تحصیل سعادت و سفر آخرت مهیا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را که کلید گنج سعادت است تحصیل کنى، راه تحصیل آن،آن:است که اولاً رفع موانع حضور قلب را نمایى خارهاى طریق را از سر راه سلوک ریشه کن کنى و پس از آن اقدام به خود آن کنى.
اما مانع حضور قلب در عبادات، تشتت خاطر و کثرت واردات قلبیه است. و این گاهى از امور خارجه و طرق حواس ظاهره حاصل مى‏شود؛ مثل آنکه گوش انسان در حال عبادت چیزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخیلات و تفکرات باطنیه گردد، و واهمه و متصرفه در آن تصرف نموده از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز کند؛ یا چشم انسان چیزى ببیند و منشأ تشتت خاطر و تصرف متصرفه گردد؛ یا سایر حواس انسان چیزى ادراک کند و از آن انتقالات خیالیه حاصل شود.
و گاهى تشتت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طریق کلى دو منشأ بزرگ دارد که عمده امور به آن دو منشأ بر گردد:
یکى هر زه گردى و فرار بودن خود طایر خیال است؛ زیرا که خیال قوه‏اى است بسیار فرار که دئماً از شاخه‏اى آویزد و از کنگره‏اى به کنگره‏اى پرواز کند؛ و این مربوط به حب دنیا و توجه به امور دنیه و مال و منال دنیوى نیست، بلکه فرار بودن خیال خود مصیبتى است که تارک دنیا نیز به آن مبتلا است. و تحصیل سکونت خاطر و طمأنینه نفس و وقوف خیال از امور مهمه ایست که به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از این به آن اشاره مى‏کنیم.
منشأ دیگر، حب دنیا و تعلق خاطر به حیثیات دنیوى است که رأس خطیئات و ام الأمراض باطنه است که خار طریق اهل سلوک و سرچشمه مصیبات است؛ و تا دل متعلق به آن و منغمر در حب آن است، راه اصلاح قلوب منسد(35) و در جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل، اشاره به رفع این دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مى‏نماییم ان شاء الله.

دواى هرزه گردى خیال

بدان که هر یک از قواى ظاهره و باطنه نفس، قابل تربیت و تعلیم است با ارتیاض مخصوص. مثلاً، چشم انسان قادر نیست که به یک نقطه معینه یا در نور شدید، مثل نور عین شمس مدتى طولانى نگاه کند بدون بهم خوردن پلک‏هاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربیت کند، چنانچه بعضى از اصحاب ریاضات باطله براى مقاصدى عمل مى‏کنند، ممکن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر بدوزد، بدون آن که چشم بهم خورد یا خستگى پیدا کند. و همین طور به نقطه معینى نظر را بدوزد چندین ساعت بدون حرکت؛ و همینطور سایر قواحتى حبس نفس که - على المحکى - در اصحاب ریاضات باطله کسانى هستند که حبس نفس خود کنند مدت‏هاى زائد بر متعارف نوع.
و از قوایى که قابل تربیت است قوه خیال و قوه وهمه است که قبل از تربیت، این قوا چون طایرى سخت فرار و بى اندازه متحرک از شاخه‏اى به شاخه‏اى و از چیزى به چیزى هستند، به طورى که انسان اگر یک دقیقه حساب آنها را نگه دارد مى‏بیند که چندین انتقال‏ متسلسل با تناسبات بسیار ضعیف ناهنجار پیدا نموده؛ حتى بسیارى گمان مى‏کنند که حفظ طایر خیال و رام نمود آن از حیز امکان خارج و ملحق به محالات عادیه است؛ ولى این طور نیست و با ریاضت و تربیت و صرف وقت، آن را مى‏توان رام نمود و طایر خیا را مى‏توان به دست آورد، به طورى که در تحت اختیار و اراده حرکت کند که هر وقت بخواهد آن را در مقصدى یا مطلبى حبس کند که چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طریق عمده رام نمودن آن، عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است که انسان در وقت نماز خود را مهیا کند که حفظ خیال در ماز کند و آن را حبس در عملنماید و به مجرد این که بخواهد از چنگ انسان فرار کند آن را استرجاع نماید؛ و در هر یک از حرکات و سکنات و اذکار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتیش نماید و نگذارد سر خود باشد. و این در اول امر کارى صعب به نظر مى‏آید، ولى پس از مدتى عمل و دقت و علاج حتماً رام مى‏شودو ارتیاض پیدا مى‏کند.
شما متوقع نباشید که در اول امر بتوانید در تمام نماز، حفظ طایر خیال کنید؛ البته این امرى استنشدنى و محال و شاید آنها که مدعى استحاله شدن این توقع را دشتند؛ ولى این امر باید با کمال تدریج و تأنى و صبر و توانى انجام بگیرد.
ممکن است در ابتداى امر در عشر نماز یا کمتر آن حبس خیال شده، حضور قلب حاصل شود؛ و کم کم انسان اگر در فکر باشد و خود را محتاج به آن ببیند، نتیجه بیتر حاصل کند و اندک اندک غلبه بر شیطان وهم و طایر خیال پیدا کند که در بیشتر نماز زمام اختیار آنها را در دست گیرد.
و هیچ گاه نباید انسان مأیوس شود، که یأس سرچشمه همه سستى‏ها و ناتوانى‏ها است و برق امید، انسان را به کمال سعادت خویش‏ مى‏رساند. ولى عمده دراین باب، حس احتیاج است که آن در ماکمتر است.
قلب ما باور نکرده که سرمایه سعادت عالم آخرت و وسیله زندگانى روزگارهاى غیر منتهاى نمز است. ما نماز را سر بار زندگانى خود مى‏شماریم و تحمیل و تکلیف مى‏دانیم. حب به شى‏ء از ادراک نتایج آن پیدا مى‏شود؛ ما که حب به دنیا داریم براى آنست که نتیجه آن را دریافتیم و قلب به آن ایمان دارد و لهذا در کسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتعاظ نمى‏باشیم.
اگر ایمان به حیات آخرت پیدا کنیم و حس احتیاج به زندگانى آنجا نماییم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمایه تعیش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانیم، البته در تحصیل آن کوشش مى‏نماییم، ودر این سعى و کوشش زحمت و رنج و تکلف در خود نمى‏یابیم، بلکه با کمال اشتیاق و شوق، دنبال تحصیل آن مى‏رویم و شرایط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصیل مى‏کنیم.

حب دنیا باعث تشتت خیال است

باید دانست که به حسب فطرت و جبلت، قلب به هر چه علاقه و محبت پیدا کرد، قبله توجه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفکر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرد آنکه آن اشتغال کم شود و آن مانع از میان برخیزد، فوراً قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده، متعلق به دامن آن شود.
اهل معارف و صاحبان جذبه الهیه اگرداراى قوت قلب باشند و متمکن در جذبه و حب باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى کمال مطلوب را مشاهده نموده و ما رایت شیئاً الا و رایت الله فیه و معه(36) گویند. واگر سرور آنها فرماید: لیغان على قلبى و انى لأستغفرالله فى کل یوم سبعین مره(37) براى آنست که جمال محبوب را در مرأت(38)، خصوصاً مرائى کدره چون مرآت بوجهلى دیدن، خود کدورت براى کمل است. واگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به کثرات مانع از حضور شود، به مجرد آن که آن اشتغال کم شود طائر قلوب آنها با آشیانه قدس خود پرواز کند و دست آویز جمال جمیل گردد.
و طالبان غر حق، که در ظر اهل معرفت همه طالب دنیا هستندت نیز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجه و متعلقند. آنها نیز اگر در حبل مطلوب خود مفرطند و حب دنیا مجامع قلوب آنها را گرفته، هیچگاه از توجه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چیز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حب آنها کمتر باشد، در وقت فراغت، قلب آنها به محبوب خود رجوع کند.
آنان که حب مال و ریاست و شرف در دل آنها است درخواب نیز مطلوب خود را مى‏بینند و در بیدارى به فکر محبوب خود بسر مى‏برند؛ و مادامى که در اشتغال به دنیا بسر مى‏برند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مى‏یابد و فوراً متعالق به محبوب خود مى‏شود، گویى تکبیره الاحرام، کلید در دکان یا رافع حجاب بین او ومحبوب او است؛ یک وقت به خود مى‏آید که سلام نماز را گفته، در صورتى که هیچ توجه به آن نداشته، همه‏اش را با فکر دنیا هم آغوش بوده. اینست که چهل - پنجاه سال نماز، ما را در دل اثرى جز ظلمت و کدورت نیست.
و آنچه باید معراج قرب حضرت حق و مایه انس به آن مقام مقدس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به.مقام انس فرسنگ‏ها دور کرده.اگر نماز ما بویى از عبودیت داشت، ثمره‏اش خاکسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خود فروشى و کبر و افتخار که هر یک براى هلاکت و شقاوت انسان سببى مستقل و موجبى منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حب دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمیر آن ندارد، ناچار این حب مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.

1) مادر بتهایت نفس شماست.
2) همانا رستگار شدند مؤمنانى که رد نمازشان خاشع اند. سوره مؤمنون (23): آیات 1 و 2.
3) مرا از آتش و او را از گل آفریده‏اى. سوره اعرف (7)، آیه 12.
4) مرا تا روزى که برانگیخته شوند مهلت ده. سوره اعراف (7): آیه 14.
5) قلب خود را قبله زبانت قرار ده؛ جز با اشاره قلب و موافقت قل و رضاى ایمان زبان مجنبان. مصباح الشریعه، باب 5 (فى الذکر). مستدرک الوسائل، کتاب الصلوه تابواب الذکر، باب النوادر، حدیث 2.
6) اصول کافى، ج 4، ص 405، کتاب فضل القرآن، باب فضل حامل القرآن، حدیث 4.
7) اصول کافى، ج 3، ص 137، کتاب الایمان و الکفر، باب الاقتصاد فى العباده، حدیث 2.
8) آنان که بر نمازهایشان محافظت دارند. سوره معارج (70): آیه 34؛ سوره مومنون (23)، آیه 9.
9) نفس نفس کردن، سبقت گرفتن.
10) خود را به اکراه به عبادت وادار مسازید. اصول کافى، ج 3، ص 129، کتاب الایمان و الکفر، باب استواء العمل و المداومه علیه، حدیث 3.
11) اى على! این دین متین و استوار است؛ با رفق و مدارا در آن گام نه و پرستش پروردگارت را مبغوض خود مکن. اصول کافى، ج‏3، ص 138، کتاب الایمان و الکفر، باب الاقتصاد فى العباده، حدیث 6.
12) هنگامى که قلوب نشاط و بهجت دارند به آنها امانت بسپارید؛ و وقتى که گریزان‏اند آنها را واگذارید. بحار الانوار، ج 75، ص 377، کتاب الروضه، باب 29، حدیث 3.
13) بحار الانوار، ج 100، ص 220، کتاب العقود و الایقاعات ابواب النکاح باب 1، حدیث 14. به نقل از امالى شیخ طوسى، ج 2، ص 132.
14) همان، حدیث 18 و 35. به نقل از روضه الواعظین، ص 373؛ و نوادر راوندى، ص 12.
15) وسائل الشیعه، ص 15، کتاب النکاح، باب 2، حدیث 6.
16) آنچه را که خدا بر شما حلال فرموده حرام مکنید و ستم مکنید که خدا ستمکاران را دوست نمى‏دارد. و بخورید از آنچه خدا روزى شما کرده حلال و پاکیزه و از خدا بپرهیزید، خدایى که شما به او ایمان آورده‏اید. سوره مائده (5)، آیه 87. وسائل الشیعه، ص 15، کتاب النکاح، باب 2، حدیث 8.
17) اصول کفاى، ج 3، ص 138، کتاب الایمان و الکفر، باب الاقتصاد فى العابده، حدیث 5.
18) همان، حدیث 4.
19) همان، حدیث 1.
20) همان، حدیث 2.
21) بگو هر کس به سرشت خود عمل مى‏کند. سوره اسراء (17): آیه 84.
22) از حى قیومى که نمى‏میرد به سوى حى قیومى که نمى‏میرد. اما بعد، من چون به هر چیز گویم باش، پس (موجود) مى‏شود. تو را (نیز) چنان قار دادم که به (هر) چیز بگویى باش موجود شود. آن گاه رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: احدى از اهل بهشت به چیزى نمى‏گوید باش مگر آنکه (موجود) شود. علم الیقین، ج 2، ص 1061 (با اندکى اختلاف
23) بحار الانوار، ج 74، کتاب الروضه، باب 4، حدیث 3، مکارم الاخلاق، ص 459.
24) وسائل الشیعه، ج 4، ص 688، کتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 3، حدیث 6.
25) بحار الانوار، ج 81، ص 249، کتاب الصلوه، باب 16، حدیث 41.
26) مستدرک الوسائل، کتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 2، حدیث 20.
27) همان، حدیث 13.
28) بحار الانوار، ج 81، ص 260، کتاب الصلوه، باب 16، حدیث 59.
29) مستدرک الوسائل، کتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 2، حدیث 22.
30) وسائل الشیعه، ج 4، ص 687، کتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 3، حدیث 3.
31) همان، حدیث 1.
32) علل الشرایع، ج 2، ص 327، باب 24، حدیث 2.
33) مستدرک الوسائل، کتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب 3، حدیث 7.
34) بحارالانوار، ج 74، ص 82، کتاب الروضه، باب مواعظ النبى، حدیث 2.
35) مسدود
36) چیزى را ندیدم مگر آنکه خدا را در آن و با آن دیدم. منقول از امیر المؤمنین (علیه السلام). علم الیقین، ج 1ت ص 49.
37) گاهى بر دلم غبارى مى‏نشیند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مى‏طلبم. منقول از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، مستدرک الوسائل، کتاب الصلوه، ابواب الذکر، باب 22، حدیث 1.
38) آینه.