منبرآنلاین

آیات قرآن ، احادیت ائمه اطهار، داستان های کوتاه و آموزنده

۲۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

موش و سر خدا

روزى، یکى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ!آمده‏ام تا از اسرار حق، چیزى به من بیاموزى . شیخ گفت: بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت، شیخ بفرمود تا آن روز موشى بگرفتند و در حقه ( جعبه ) بکردند و سر آن محکم ببستند . دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت:اى شیخ آنچه دیروز وعده کردى، امروز به جاى آرى. شیخ فرمان داد که آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت: ((مبادا که سر این حقه باز کنى .)) 

مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نتوانست کرد و با خود گفت: آیا در این حقه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند کوشید نتوانست که سر حقه باز نکند . چون سر حقه باز کرد، موشى بیرون جست و برفت . مرد، پیش شیخ آمد و گفت: ((اى شیخ!من از تو سر خداى تعالى‏خواستم، تو موشى به من دادى؟!)) شیخ گفت: ((اى درویش!ما موشى در حقه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستى کرد؛ سر خداى را چگونه با تو بگوییم؟ ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

آب دادن اسب، در حال نماز

ابوحامد غزالى، از دانشمندان بزرگ اسلامى در قرن پنجم و ششم هجرى است . به سال 450 هجرى در توس زاده شد و پنجاه و پنج سال بعد (505 هجرى ) در همان جا درگذشت . زندگانى شخصى و علمى امام محمد غزالى، پر از حوادث و مسافرت‏ها و نزاع‏هاى علمى است . وى برادرى داشت که به عرفان و اخلاق شهره بود و در شهرهاى ایران مى‏گشت و مردم را پند و اندرز مى‏داد . نام او احمد بود و چند سالى از محمد، کوچک‏تر . محمد و احمد، هر دو در علم و عرفان به مقامات بلندى رسیدند؛ اما محمد بیش‏تر در علم و احمد در عرفان. 

محمد غزالى بر اثر نبوغ و دانش بسیارى که داشت، از سوى خواجه نظام الملک طوسى، وزیر ملکشاه سلجوقى و مؤسس دانشگاه‏هاى نظامیه، به ریاست بزرگ‏ترین دانشگاه اسلامى آن روزگار، یعنى نظامیه بغداد، منصوب شد . وى در همان جا، نماز جماعت اقامه مى‏کرد و عالمان و طالبان علم به او اقتدا مى‏کردند. روزى به برادر کوچک‏تر خود، احمد، گفت: ((مردم از دور و نزدیک به این جا مى‏آیند تا در نماز به من اقتدا کنند و نماز خود را به امامت من بگزارند؛ اما تو که در کنار من و برادر منى، نماز خود را با من نمى‏گزارى . )) احمد، رو به برادر بزرگ‏تر خود کرد و گفت: (( پس از این در نماز شما شرکت خواهم کردم و نمازم را با شما خواهم خواند.)) 

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شاه شاهان

نوشته‏اند: روزى اسکندر مقدونى، نزد دیوجانس آمد تا با او گفت و گو کند. دیوجانس که مردى خلوت گزیده و عارف مسلک بود، اسکندر را آن چنان که او توقع داشت، احترام نکرد و وقعى ننهاد . اسکندر از این برخورد و مواجهه دیوجانس، برآشفت و گفت: 

- این چه رفتارى است که تو با ما دارى؟ آیا گمان کرده‏اى که از ما بى‏نیازى؟ 

- آرى، بى‏نیازم . 

- تو را بى‏نیاز نمى‏بینم .بر خاک نشسته‏اى و سقف خانه‏ات، آسمان است . از من چیزى بخواه تا تو را بدهم . 

- اى شاه!من دو بنده حلقه به گوش دارم که آن دو، تو را امیرند . تو بنده بندگان منى . 

- آن بندگان تو که بر من امیرند، چه کسانى‏اند؟ 

- خشم و شهوت . من آن دو را رام خود کرده‏ام؛ حال آن که آن دو بر تو امیرند و تو را به هر سو که بخواهند مى‏کشند. برو آن جا که تو را فرمان مى‏برند؛ نه این جا که فرمانبرى زبون و خوارى 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

سبب برترى

ابوالقاسم، جنید بن محمد بن جنید، ملقب به سید الطائفه، از بزرگان و مشاهیر عرفان است . اصلش از نهاوند و مقیم بغداد بود . وى خواهرزاده سرى سقطى است . سى بار پیاده به حج رفت . پایه طریقت و شیوه عرفانى او ((صحو)) یعنى هشیارى و بیدارى است؛ بر خلاف پیروان بایزید بسطامى که ((سکر)) یعنى ناهشیارى را پایه طریقت خود قرار داده‏اند . وى در طریقت عرفانى خود، سخت پایبند شریعت بود . اکثر سلسله‏هاى عرفانى، خود را به او منسوب مى‏کنند . جنید، در سال 297 ه.ق درگذشت. 

نقل است که جنید مریدى داشت که او را از همه عزیزتر مى‏شمرد و گرامى‏اش مى‏داشت . دیگران را حسد آمد . شیخ از حسادت دیگر مریدان، آگاه شد . گفت: ((ادب و فهم او از همه بیش‏تر است . ما را نظر در آن (ادب و فهم ) است . امتحان کنیم تا شما را معلوم گردد .)) 

فرمود تا بیست مرغ آوردند و گفت: (( هر مرغ را، یکى بردارید و جایى که کسى شما را نبیند، بکشید و بیارید.)) همه برفتند و بکشتند و باز آمدند، الا آن مرید، که مرغ را زنده باز آورد. 

شیخ پرسید که چرا نکشتى؟ گفت:((شیخ فرموده بود که جایى باید مرغ را کشت که کسى نبیند، و من هر جا که مى‏رفتم حق تعالى مى‏دیدم .)) 

شیخ رو به اصحاب کرد و گفت: ((دیدید که فهم او چگونه است و فهم دیگران چون؟ )) 

همه استغفار کردند و مقام آن مرید را بزرگ داشتند . - گزیده تذکرة الاولیاء، ص 299 298، با اندکى تغییر در واژگان .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

تعجب عزرائیل

سلیمان (ع) روزى نشسته بود و ندیمى با وى . ملک الموت (عزرائیل ) در آمد و تیز در روى آن ندیم مى‏نگریست . پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسى بود که چنین تیز در من مى‏نگریست؟ سلیمان گفت: ((ملک الموت بود .)) ندیم ترسید . از سلیمان خواست که باد را فرمان دهد تا وى را به سرزمین هندوستان برد تا شاید از اجل گریخته باشد . 

سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد . پس در همان ساعت ملک الموت باز آمد. سلیمان از وى پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما، براى چه بود . گفت: ((عجب آمد مرا که فرموده بودند تا جان وى همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم؛ حال آن که مسافتى بسیار دیدم میان این مرد و میان آن سرزمین . پس تعجب مى‏کردم تا خود خواست بدان سرعت، به آن جا رود . ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

فرمان شگفت

ابو عبدالله محمد بن خفیف شیرازى، معروف به شیخ کبیر، از عارفان بزرگ قرن چهارم هجرى است . وى عمرى دراز یافت .سخنان و روایات منسوب به او در آثار صوفیان اهمیت بسیار دارد. همیشه در سیر و سفر بود و پدرش مدتى بر ((فارس)) حکومت مى‏کرد . در سال 371 هجرى قمرى درگذشت و اکنون مزار او در یکى از میدان‏هاى شیراز است . 

او را دو مرید بود که هر دو ((احمد)) نام داشتند . یکى را احمد بزرگ‏تر مى‏گفتند و دیگرى را احمد کوچک‏تر . شیخ به احمد کوچک‏تر، توجه و عنایت بیش‏ترى داشت . یاران، از این عنایت خبر داشتند و بر آن رشک مى‏بردند .نزد شیخ آمده، گفتند: احمد بزرگ‏تر، بسى ریاضت کشیده و منازل سلوک را پیموده است، چرا او را دوست‏تر نمى‏دارى؟ شیخ گفت: آن دو را بیازمایم که مقامشان بر همگان آشکار شود. 

روزى احمد بزرگ‏تر را گفت: (( یا احمد!این شتر را برگیر و بر بام خانه ما ببر . )) 

احمد بزرگ‏تر گفت: یا شیخ!شتر بر بام چگونه توان برد؟ شیخ گفت: از آن در گذر، که راست گفتى . 

پس از آن احمد کوچک‏تر گفت: این شتر بر بام بر .احمد کوچک‏تر، در همان دم کمر بست و آستین بالا زد و به زیر شتر رفت که او را بالا برد و به بام آرد. هر چه نیرو به کار گرفت و سعى کرد، نتوانست . شیخ به او فرمان داد که رها کند، و گفت: آنچه مى‏خواستم، ظاهر شد . اصحاب گفتند: آنچه بر شیخ آشکار شد، بر ما هنوز پنهان است . 

شیخ گفت: از آن دو، یکى به توان خود نگریست نه به فرمان ما . دیگرى به فرمان ما اندیشید، نه به توان خود . باید که به وظیفه اندیشید و بر آن قیام کرد، نه به زحمت و رنج آن . خداى نیز از بندگان خواهد که به تکلیف خود قیام کنند و چون به تکلیف و احکام، روى آورند و به کار بندند، او را فرمان برده‏اند و سزاوار صواب‏اند؛ اگر چه از عهده برنیایند . و البته خداوند به ((ناممکن )) فرمان ندهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

چه کنم با شرم؟

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت: (( یا رسول الله!گناهان من بسیار است . آیا در توبه به روى من نیز باز است؟ )) پیامبر (ص) فرمود: (( آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نیز از آن محروم نیستى . )) 

مرد حبشى از نزد پیامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت که بازگشت و گفت: 

((یا رسول الله!آن هنگام که معصیت مى‏کردم، خداوند، مرا مى‏دید؟ )) 

پیامبر (ص) فرمود: (( آرى، مى‏دید )) مرد حبشى، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت: (( توبه، جرم گناه را مى‏پوشاند؛ چه کنم با شرم آن؟ )) در دم نعره‏اى زد و جان بداد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

راست گفتن زشت و دروغ گفتن خوب

از على علیه السلام نقل شده است که فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: در سه مورد دروغ خوب و پسندیده است ، مکرر حیله در جنگ ، وعده به زوجه ، و اصلاح و آشتى دادن میان مردم .

و در سه مورد راست گفتن زشت است : سخن چینى ، خبرى که اهل و عیال تو را ناراحت کند، و باید تکذیب کند کسى را که خبر بدى را (براى همسرش ) آورده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

امتحان مردم بعد از پیامبر

از حضرت پیامبر صلى الله علیه آله مروى است که فرمود: 

اى على مردم پس از من به اموالشان امتحان شوند، و به دینشان بر پروردگارشان منت گذارند و آرزوى رحمت خدا نمایند و ایمن از هیبت او هستند و حرام خدا را به شبهات دروغین و هواهاى فراموشى آورنده حلال مى نمایند پس شراب را به شبهه نبیذ حرام را به شبهه هدیه و ربا را به شبهه بیع حلال مى کنند.

انیس اللیل ، ص 281


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج